موضوعات
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
گنجینه ی ادب پارسی در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید. باغ صد خاطره خندید ، عطر صد خاطره پیچید : یادم آمد که شبی باز از آن کوچه گذشتیم ، پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم .
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت ، من همه محو تماشای نگاهت . آسمان صاف و شب آرام ، بخت خندان و زمان رام . شاخه ها دست بر آورده به مهتاب . شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ .
یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر کن ! لحظه ای چند بر این آب نظر کن ! آب ، آئینه ی عشق گذران است . تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است ، باش فردا ، که دلت با دگران است ! تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن !
با تو گفتم : حذر از عشق ؟ ندانم سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم . روز اول که دل من به تمنای تو پر زد ، چون کبوتر ، لب بام تو نشستم ، تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم .
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم ، تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم ، سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم . اشکی از شاخه فرو ریخت ، مرغ شب ناله ی تلخی کرد و بگریخت ... اشک در چشم تو لرزید ، ماه بر عشق تو خندید . یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم . پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم ، نرمیدم .
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم ، نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم ، نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم ،
بی تو ، اما ، به چه حالی من ار آن کوچه گذشتم ...
فریدون مشیری
نظرات شما عزیزان: شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 11:22 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
![]() ![]() |