درباره وبلاگ


عمری چكش برداشتم و بر سر میخی كه روی سنگ بود كوبیدم. اكنون می فهمم كه هم چكش خودم بودم، هم میخ و هم سنگ. فرانتس كافكا
آخرین مطالب
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 55
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 81
بازدید ماه : 80
بازدید کل : 25126
تعداد مطالب : 305
تعداد نظرات : 130
تعداد آنلاین : 1



لرزش راست كليك
chat - chat سفارش ساعت دیواری

دریافت كد ساعت

استخاره با قرآن
استخاره

گنجینه ی ادب پارسی




چون که زن های ساده و بیکار   /   همه از جمله بنده و سرکار،

 

دور هم فرصتی به دست آرند   /   دوست دارند،دور بردارند

 

صحبت از بینی قمر بکنند   /   پشت هم غیبت از سحر بکنند

 

با سخن های کذب حال کنند   /  داد و فریاد و قیل و قال کنند

 

وای اگر حرف فال هم بشود   /   آن وسط قهوه نیز دم بشود

 

الغرض خانمی که توی محل   /   هست شیّاد و ناقلا و دغل

 

با همین قهوه از زنان ،به وفور   /   می کند استفاده ی ناجور

 

به هر آنکس مطابق حالش   /   گوید از آنچه دیده در فالش

 

مثلاً رو به دختری دمِ بخت   /   می دهد وعده که:«خیالت تخت،

 

که فلان شاهزاده با الگانس   /   رفته دنبال دختری خوش شانس

 

از قضا شاهزاده بین گذر   /   شده ماشینش از جلو پنچر

 

چشمش افتاده توی چشم شما   /   رفته از بخت خوش به حال کما

 

شده بی اعتنا به آن دختر   /   دیده چون دختری از آن بهتر!

 

تاج و تور عروس بی کم و کاست   /   داخل استکانتان پیداست

 

عکست افتاده صاف داخل فال   /   مژده بر تو عروس خوش اقبال!»

 

با همین حرف های بیهوده   /   همگی می شوند آلوده

 

چون که هر یک به شخصه درگیرند   /   یک به یک فال قهوه می گیرند

 

عاقبت وقت و پول را به هدر   /   می دهند این زنان خوش باور

 

روز تعطیل با همین تدبیر   /   می کند روحیاتشان تغییر!

 

نسیم عرب امیری



چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 11:36 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

 

 

دکتری گفت که یکروز به دانشکده طب سر تشریح یکی جمجمه استاد بپرسید ز شاگرد که:این جمجمه از کیست؟ چو شاگرد بیامد جلو وجمجمه را کرد بسی زیر و زبر گفت: از آنجا که بسی چانه این جمجمه لق است گمانم که ز یک مشت زنی بوده که از بس که سر مشت زنی مشت به زیر دهنش خورده چک و چانه ی  او لق شده و محکمی مشت حریفان شل و ول کرده چنین چانه ی او را.
گفت استاد که هر چندچک و چانه این جمجمه لق است ولی صاحب آن مشت زن و بوکسور اگر بود چک و چانه او در عوض اینکه شل و ول بشود در اثر ورزش بسیار بسی محکم و استوار همی گشت.
در این بین به یک مرتبه شاگرد دگر خواست ز استاد خودش اذن و بیامد جلو و جمجمه را کرد بسی وارسی و گفت: گمانم که بود صاحب این جمجمه یک کاسب بازار و ز بس در سر هر چیز زده چانه چنین چانه ی او لق شده.
استاد بدو گفت که هر چند که از چانه زدن چانه ی اشخاص بسی لق شود اما نه بدین قدر ملقلق که شل و ول بکند چانه ی  آن عربده جو را. گشت شاگرد روان در سر جای خود و شاگرد دگر جست و گرفت اذن و بیامد جلو و جمجمه را پیش کشید و به سر و صورت وشکل و پک و پوزش نظری کرد و سپس گفت که این جمجمه بی شک تعلق به زنی داشته وین لق شدن چانه از آن است که هی از سر شب تا به سحر یا ز سحر تا سر شب ور زده با خاله و خانباجی و نفرین بنموده است به پشت سر هم شوهر خود را که برای چه مرتب ندهد خرجی و  هی خرج قر و رخت و لباسش نکند یا که چرا از سر او وانکند شر هوو را...!

ابولقاسم حالت



چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 11:20 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

وصیت نامه ی ابوالقاسم حالـــت

 

طنز نويس معروف مجله های توفيق و گل آقا با  تخلص 'خروس لاري'

 

بعد مرگم نه به خود زحمت بسيار دهيد نه به من برسر گور و کفن آزار دهيد

نه پی گورکن و قاری و غسال رويد نه پی سنگ لحد پول به حجار دهيد

به که هر عضو مرا از پس مرگم به کسی که بدان عضو بود حاجت بسيار دهيد

اين دو چشمان قوی را به فلان چشم چران که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهيد

وين زبان را که خداوند زبان بازی بود به فلان هوچی رند از پی گفتار دهید

کله ام را که همه عمر پر از گچ بوده است راست تحويل علي اصغر گچکار دهيد

وين دل سنگ مرا هم که بود سنگ سياه به فلان سنگتراش ته بازار دهيد

کليه ام را به فلان رند عرق خوار که شد ازعرق کليه او پاک لت و پار دهيد

ريه ام را به جوانی که ز دود و دم بنز درجوانی ريه او شده بيمار دهيد

چانه ام را به فلان زن که پی وراجي است معده ام را به فلان مرد شکمخوار دهيد

 



چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 11:12 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

شعر اول

من به یک نمره ناقابل ده خشنودم

و به لیسانس قناعت دارم

من نمی خندم اگر دوست من می افتد

من در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم

خوب می دانم کی استاد کوئیز می گیرد

اتوبوس کی می آید

خوب می دانم برگه حذف کجاست

هر کجا هستم باشم

تریا ، نقلیه و دانشکده از آن من است

چه اهمیت دارد، گاه می روید خار بی نظمی ها

رخت ها را بکنیم ، پی ورزش برویم

توپ در یک قدمی است

و نگوییم که افتادن مفهوم بدی است

و نخوانیم کتابی که در آن فرمول نیست

و بدانیم اگر سلف نبود همگی می مردیم

و بدانیم اگر جزوه استاد نبود همه می افتادیم

و بدانیم اگر نقلیه نبود همگی می مانیم

و نترسیم از حذف و بدانیم اگر حذف نبود می ماندیم

و نپرسیم کجاییم و چه کاری داریم

و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نیست

و اگر هست چرا یخ زده است

بد نگوییم به استاد اگر نمره تک آوردیم

کار ما نیست شناسایی مسئول غذا

کار ما شاید این است که در حسرت یک صندلی خالی پیوسته شناور باشیم

 

شعر دوم

اهل دانشگاهم!

اما نیستم دانشجو

کارت من گمشده است

من به مشروط شدن نزدیکم

آشنا هستم با سرنوشت همه دانشجویان

نبضشان را می گیرم

هذیان هاشان را می فهمم

من ندیدم هرگز یک نمره بیست

من ندیدم که کسی ترم آخر باشد

من در این دانشگاه چقدر مضطربم

 

شعر سوم

در دانشکده اتوبوسی دیدم یک عدد صندلی خالی داشت

من کسی را دیدم که از داشتن یک نمره ده دم دانشکده پشتک می زد

دختری دیدم که به ترمینال نفرین می کرد

اتوبوسی دیدم پر از دانشجو و چه سنگین می رفت

سفر سبز چمن تا کوکو

بارش اشک پس از نمره تک

جنگ آموزش با دانشجو

جنگ دانشجویان سر ته دیگ غذا

جنگ نقلیه با جمعیت منتظران

حمله درس به مخ

حذف یک درس به فرماندهی رایانه

فتح یک ترم به دست ترمیم

قتل یک نمره به دست استاد

مثل یک لبخند در آخر ترم همه جا را دیدم

 

شعر چهارم

استاد از من پرسید چند نمره ز من می خواهی ؟

من از او پرسیدم نمره سیری چند ؟

پدرم استاتیک را از بر داشت و کوئیز هم می داد

درس ها را آن روز حفظ می کردم در خواب

امتحان چیزی بود مثل آب خوردن

درس بی رنجش می خواندم

نمره بی خواهش می آوردم

تا معلم پارازیت می انداخت همه غش می کردند

و کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت

درس خواندن آن روز مثل یک بازی بود

کم کمک دور شدیم از آنجا بار خود را بستیم

عاقبت رفتیم دانشگاه به محیط خس آموزش

رفتم از پله دانشکده بالا

بارها افتادم



دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:, :: 13:30 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

رساله تحریفات

از آغاز تا آواز!

آغاز: شروع، مثل شروع کلنگ زنی ساخت کارخانه کشک سابی علی آباد کتول، شروع فاز طراحی کارخانه ی کشک سابی .... ( البته همه این شروع ها نیازمند طی مراسم رسمی می باشد!)

آگاه: باخبر. صفت اهدا شده به من و شما (البته در بعضی روزهای خاص) توسط این وری ها و اون وری ها.

آگاهی: قبول داشتن آنچه ما می گوییم!

آگهی: قبول کردن آنچه ما می گوییم!

آلی: (عالی) کلمه ای است که دانش آموزی پای برگه های مقشش (1) نشان مامان می دهد و اصرار می کند که آن را خود خانم معلمش نوشته!!

آموختن: یاد گرفتن. استعداد خاص برو بچز! در شیوه های دعوا، راه های فرار، کلیدهای میان بر گیم، خالی بندی و اصولا هر چیزی غیر از درس!

آموزش: یاددادن. شاید هم یاد ندادن. به هر حال مهم شهریه ی آن است!

آموزشگاه: محل صدور و دریافت انواع چک، گذاشتن قرارهای سینما، پارک، کافی شاپ و ....، خرید (زبانم لال) سئوالات کنکور و ...

آزاد: رها، بی قید و بند و چیزهایی حتی از این هم زشت تر !

آزادی: چیزی که همگان برای به دست آوردنش نهایت تلاش را می کنند و پس از دستیابی نمی دانند با آن چه کار کنند!

آزاد اندیش: همه ی کسانی که مثل من فکر می کنند!

آزار: اذیت، آزردن. عمل جوانانی که به سمت سربازان بیچاره و مظلوم سنگ پرتاب می کنند.

آسان: آن چه سخت نباشد. مانند کنکور دستیاری پزشکی!

آسمان: محلی سابقا آبی که شی معلوم الحال طلایی رنگی با نام خ-خانم !! از آن آویزان و مشغول جلوه گری بود. بحمد ا... امروزه با تلاش های شبانه روزی مردم و مسئولین، جلوی این حرکات و رنگ آمیزی های جلف گرفته شده است.

آسته: حرکتی احتیاط آمیز که باعث جلوگیری از نوش جان کردن ضربات شاخ از گربه ی پدرسوخته می گردد.

آشکار: واضح، شفاف، پاسخ مسئولین!!!

آشغال: ماده ای که آن را می توان در ساعتی از ساعات شبانه روز پشت در گذاشت،  به جز 21. ( انجمن حمایت از گربه ها!! )

آمریکا: مجموعه ایالاتی متحد شده برای نجات دهی، آزادی بخشی، دلسوزی، اشک تمساح و ...

آن سو (ی پرده): خبری نیست، باور کنید!!

آنی: سرعت خدمات مسئولین برای رفع همه نوع مشکل از بزرگ و حاد و بحرانی و عادی و بچه بازی و چه و چه ... البته بعضی ها به اشتباه به فرآیند تعویض بر و بچه های دور و بر مدیر بعد تعویض ایشان نیز آنی می گویند. ولی آن بعضی ها کور خوانده اند و باید بدانند که مردم شریف و ناز و گل و بلبل، عمرا حرف هایشان را باور نمی کنند.

آوار: مهمان ناخوانده، خصوصا اگر بخواهد به عنوان چشم روشنی میزبان بخت برگشته، برایش دموکراسی بیاورد!!

آواز: از صادرات هر مادر ماهی (!) که تصادفا یکی بهش گفته که: فلانی، تو هم صدات بد نیست ها!!!



چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:, :: 21:13 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

یغام گیر  حافظ:

رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم  مخور!

تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم  مخور!

بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری  پیام

زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور  !

پیغام گیر سعدی:

از آوای دل انگیز تو  مستم

نباشم خانه و شرمنده هستم

به پیغام  تو خواهم گفت پاسخ

 فلک را گر فرصتی دادی به  دستم

پیغام گیر فردوسی :

 نمی باشم امروز  اندر سرای

 که رسم ادب را بیارم به جای

 به  پیغامت ای دوست گویم جواب

 چو فردا بر آید بلند  آفتاب

پیغام گیر خیام:

 این چرخ فلک عمر مرا  داد به باد

 ممنون توام که کرده ای از من  یاد

 رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش

 آیم چو  به خانه پاسخت خواهم داد!

پیغام گیر منوچهری  :

 در خانه  نباشم که سلامی گویم

 بگذاری اگر پیغام پاسخ  دهمت

 زان پیش که همچو برف گردد رویم!

پیغام  گیر مولوی :

 بهر سماع از خانه ام رفتم برون..  رقصان شوم!

 شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان  شوم !

 برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام  خود

 فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان  شوم!

پیغام گیر بابا طاهر:

 تلیفون کرده ای  جانم فدایت!

 الهی مو به قوربون صدایت!

 چو  از صحرا بیایم نازنینم

 فرستم پاسخی از دل برایت  !

 

برگرفته از سایت تبیان



چهار شنبه 26 تير 1392برچسب:, :: 20:52 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

«ما که اطفال این دبستانیم»

از کتاب و قلم گریزانیم

غالباً تخس و لوس و بی ادبیم

موی ژولیده و پریشانیم

اول ترم فکر شیطنتیم

آخر ترم درس می خوانیم 

موقع امتحان پایان ترم

بس که درمانده و پشیمانیم،

خیره بر برگه بغل دستی

لاجرم مثل فکس می مانیم! 

بی هدف می رویم دانشگاه

ارزش علم را نمی دانیم

بعد طی مدارج عالی

لنگ شغلی شریف می مانیم

عوض حرفه ای درآمد زا

در مسنجر تمام شب ON ایم! 

سالها لنگ مدرکی هستیم

تا که اقوام را بچزانیم 

خانه از پای بست ویران است

بس که در بند نقش ایوانیم

 



پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:, :: 18:27 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

آخر برج شد ست

 

زير اقساط و بدهكاري ها

 

باز دارد كمرم مي شكند

 

غصّه مي ريزد در چاه دلم

 

من فرو رفته چو خر توي گلم

 

غم زندان ،غم برگشتن چك

 

               خواب در چشم ترم مي شكند....

 

***

 

نگران با من اِستاد ه زنم

 

لرزه افتاد ه ز ترسش به تنم

 

چونكه بي پولم و باز

 

          ظرف چيني را بر فرق سرم مي شكند.....

 

زرت من قمصور است

 

پول چندين قرن از من دور است

 

در چنين وضع قاراشميش و نه چندان دلخواه

 

مي رسد گلّه ي مهمان از راه!

 

يا كه از بد بختي،

 

پاي لنگ پسرم مي شكند.....

 

باز بي انگيز ه

 

مي روم توي كلاس

 

دم در منگم و از هول طلبكار و هراس

 

پاي اين نصفه سواد و هنرم مي شكند



پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:, :: 18:18 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

 

 

پسری گیر داده بود،مدام
وقت و بی وقت،دم به دم،یک بند

 

که پدر جزوه و کتاب بخر
تست کنکور «گاج» و «دانشمند»

 

بفرستم کلاس رایانه
«کورل» و«اکسل» و«اتوکد لند»

 

تا که با علم و دانش و تحصیل
بشود دست من به جایی، بند



ادامه مطلب ...


دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 11:50 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

دوست داشتم قبل از رفتنم چندتا نکته و اندرز برای شما داشته باشم، هرچند که می دانم نسل امروز نسبت به هرگونه پند و نصیحتی آلرژی دارد و زود فیوز می پراند. اما خب با تحمل کردن این چند خط، جانتان که بالا نمی آید، ناسلامتی من دارم می میرم. پس خوب و با دقت گوش بدهید:

                              

  شنگول جان! تو برادر بزرگتر آن دوتای دیگر هستی، پس مراقبشان باش، مرسی. دفعه قبل که آقا گرگه وارد خانه شده بود و تو و منگول را قورت داده بود، من رسیدم و شکمش را پاره کردم و آزادتان کردم. اما از این به بعد من دیگر نیستم. اون قدیم مدیم ها قصه اینجوری بود که آقا گرگه اول صدایش را نازک می کرد و در می زد، شما پا نمی دادید.بعد دستهایش را آردی می کرد، شما پا نمی دادید.بعد سر و صورت و پاهایش را سفید می کرد، شما گول می خوردید و پا می دادید و در را باز می کردید. اما توی این دور و زمانه، عزیزم! گرگ ها اینقدر پر رو شده اند که نه تنها صدا نازک نمی کنند بلکه ادعای مامان شما بودن را هم ندارند و صاف و پوست کنده می گویند که: « لطفاً در را باز کنید؛ من گرگ هستم!» تا اینجایش که جای ترس ندارد. اما من از این می ترسم که شما هم آنقدر بزغاله باشید که حاضر شوید در و دروازه را راحت به روی گرگ باز کنید و نه تنها منتظر منت و التماس و در نهایت حمله آقا گرگه نشوید بلکه خودتان داوطلبانه open door شوید. و توی شکم گرگه افتخار کنید که ما اگر در را باز نمی کردیم، خانه را روی سرمان خراب می کرد!



دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 11:39 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد