درباره وبلاگ


عمری چكش برداشتم و بر سر میخی كه روی سنگ بود كوبیدم. اكنون می فهمم كه هم چكش خودم بودم، هم میخ و هم سنگ. فرانتس كافكا
آخرین مطالب
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 11
بازدید هفته : 40
بازدید ماه : 39
بازدید کل : 25085
تعداد مطالب : 305
تعداد نظرات : 130
تعداد آنلاین : 1



لرزش راست كليك
chat - chat سفارش ساعت دیواری

دریافت كد ساعت

استخاره با قرآن
استخاره

گنجینه ی ادب پارسی




رو به رویم جاده.

انتهایش تاریک.

پشت سر تاریکی.

همسفر تنهایی.

کوله باری از بغض.

چمدان پر ز گله.

پینه از کینه ی سنگلاخ دارد کفشهایم.

                                     



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 18:44 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

سلام. دو تا از داستان های جالب کافکا رو گذاشتم .

حتما بخونین. پشیمون نمیشین.

البته شاید یکم درکت مشکل باشه که منظور کافکا چیه !!!!!!!!!

                



ادامه مطلب ...


یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 12:11 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم... اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم... اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم... اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم.


وقتی كه بچه بودم هر شب دعا میكردم كه خدا یك دوچرخه به من بدهد.. بعد فهمیدم كه اینطوری فایده ندارد. پس یك دوچرخه دزدیدم و دعا كردم كه خدا مرا ببخش

هی با خود فکر می کنم .


چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است! ... نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن ؟

 

 

دکتر شریعتی



یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 12:10 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

بزار برم خسته شدم از موندن رو عشق تو

فقط یه بار بگو گلم خیلی دوست دارم تو رو

وقتی نمیگی عاشقی دلم دووم نمیاره

توی دلم یه بغضه که اشکو به چشمام میاره

هر کار کردم عاشق بشی راهی به جایی نرسید

همین جلوت بودم ولی چشمای تو منو ندید

غروب بعضی روزا بغضی گلومو می گرفت

اشکام مثل یه رودخونه سد چشمامو می گرفت

عزیزم روز و شب نداره من همیشه فکر توام

بیا فقط بگو یه بار خیلی دوسم داری گلم




جمعه 13 مرداد 1391برچسب:, :: 11:27 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

لطفا به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: 22:42 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

چی میشه که...


چی میشه که تو هم یه روز عاشق و مجنونم بشی

بیای واسه من بمیری کلی پریشونم بشی

چی میشه که با یاد من تو شبا اشک بریزی

اگه عشقم یادت اومد گر بگیری و بسوزی

چی میشه که برق نگات با چشم من بازی کنه

خودت بدونی عاشقم چون که دلم خوب میدونه

چی میشه که بیای پیشم سرو رو شونم بزاری

اگه دستام باز کم آورد دستاتو پیشم بیاری

چی میشه که عاشقونه واسه منم شعری بگی

اگه یه وقت دلت گرفت برا عشقمون کاری کنی

چی میشه که وقتی باشی بهم بگی دوسم داری

عاشقونه نگام کنی بگی که یاری نداری

چی میشه که برای تو تا آخر عمر بمیرم

حتی اگه تو نباشی به عشق پاکت اسیرم

 

تقدیم به همان که یادش روشنم می دارد

 



پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: 22:27 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

تقدیم به کسی که هنوز که هنوز است دوستم ندارد ولی خودش می داند که دیوونه اش هستم(بی خود به کسی ربطش ندین.از بچه های دانشکده اصلا نیست)

سفره عشق

 

امروز بد اشتهایم را کور کردی

سر سفره عشق

با همان نگاه های پر آشوبت

عطر نفس های خوبت

هیچ نگو بگذار چشمانم تو را بجویند

هنوز دعای سفره را نخوانده بودم

که باز هم نگاهت

گره کوری به چشمانم زد

چه بگویم هیچ کس خبری ندارد

از نگاه همچو ماهت

دیوانه و مجنون تو باشم حرفی نیست

اگر باز هم دل میخواهی بگو

برایت آن را در کاسه آسمان می کشم

آه چه قدر شور است

ذره ذره عشقت

اما اگر بخواهی شیرین می کنم آن را برایت

و خودم باز هم شوری می چشم

دیشب باز هم یادت مرا دیوانه کرد

باز هم همان اشک ها

باز هم همان عکس دلنشینت

چه بگویم که بفهمی خسته شدم

ویرانه شدم

ولی تو هنوز هم سال هاست که

اشتها کور می کنی سر سفره عشق

 



پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: 21:10 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

در نیمه های دلتنگ شب
باز هم با یادت تب میکنم
عرق های شور عشقت سرد می نشیند
بر جویبارهای پیشانی ام
نمیدانم میدانی از پشیمانی ام
که هنوزهم درگیر نگاهت هستم
تو هیچ نخواهی فهمید
که هستی ام تو را صدا می زند
خسته از بارن تنهایی ام
و بی تو هوز هم که هنوز است
با روزگار بازی می کنم



پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: 18:52 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

سلام به همه.راستش خیلی وقت بود که تو خلوت خودم یه چیزایی می گفتم.در سال سوم دبیرستان معلم ادبیاتم بهم گفت که در وزن آوردن مشکل داری و به خاطر تخیل خوب شعرت بهتره به سبک استاد شاملو شعر بگی واسه همین هم شعرام رو تغییر دادم و اینجا با اجازه بهمن جان میزارم البته هنوز سخته بخواین بهش شعر بگین ولی قول میدم تمرین کنم و قدرت شعرام رو بالا ببرم.مرسی

نمیدانم به تاوان کدامین جرم
هنوز هم دوستت دارم
آرامش معنایی ندارد
وقتی در دنیای شیرین با تو بودن غرق می شوم
عطر نفس های تو برایم
مفهوم زندگی دارد
بگذار گناهکار هم اگر باشم
گناهم دزدی قلب تو باشد
باید بدانی قیمت شیشه از زمانی که
دلم را شکستی زیاد شده
آخر آلیاژ آن نایاب است
آلیاژش سخت ساخته می شود
وبا گرمای نگاهت آب دیده
خسته شدم از بس عاشقت بودم
دیگر بهتر است در خلوتم
یادت را راه ندهم
اما چاره ای نیست
انگار بدون "تا"
عاشقت هستم



پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: 18:38 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی

شیوانا صبح زود از مقابل مغازه نانوایی عبور می کرد. دید نانوا عمدا مقداری آرد ارزان جو را با آرد مرغوب گندم مخلوط می کند تا در طول روز به مردم به اسم نان مرغوب گندم بفروشد و سود بیشتری به دست آورد. شیوانا از مرد نانوا پرسید:" آیا دوست داری با آن بخش از وجودت که به تو دستور این کار را داد و الآن مشغول انجام این کار است تمام عمر همنشین باشی!؟"
مرد نانوا با مسخرگی پاسخ داد:" من فقط برای مدتی اینکار را انجام خواهم داد و بعد که وضع مالی ام بهتر شد اینکار را ترک می کنم و مثل بقیه نانواها آدم درست و صادقی می شوم!؟"
شیوانا سری تکان داد و گفت:" متاسفم دوست من!! هر انسانی که کاری انجام می دهد بخشی از وجود او می فهمد که قادربه این کار هست. این بخش همه عمر با انسان می آید. در نگاه و چهره و رفتار و گفتار و صدای آدم خودش را نشان می دهد. کم کم انسان های اطراف ات هم می فهمند که چیزی در وجود تو قادر به این جور کارهای خلاف است و به خاطر آن از توفاصله می گیرند. تو کم کم تنها می شوی و این بخش که تو دیگر دوستش نخواهی داشت همچنان با تو همراه خواهد شد و نهایتا وقتی همه را از دست دادی فقط این بخش از وجودت یعنی بخشی که قادر به فریب است در کلک زدن مهارت دارد با تو می ماند و تو مجبوری تمام عمر با تکه ای که دوست نداری زندگی کنی و حتی در آن دنیا با همان تکه همراه شوی! اگر آنها که محض تفنن و امتحان به کار خلافی دست می زنند و گمان می کنند بعد از این تجربه قادر به بازگشت به حالت پاکی و عصمت اولیه نیستند و بخشی از وجود آنها نسبت به توانایی خود در خطاکاری آگاه و بیدار می شود و همیشه همراهشان می آید ، شاید از همان ابتدا هرگز به سمت کار خلاف حتی برای امتحان هم نمی رفتند



شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, :: 12:50 ::  نويسنده : بهمن خسروجردی