موضوعات
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
گنجینه ی ادب پارسی چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟ روی از من سر گردان شاید که نگردانی نظرات شما عزیزان: سه شنبه 1 بهمن 1392برچسب:, :: 11:17 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
![]() ![]() |