موضوعات
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
گنجینه ی ادب پارسی ![]() ![]() خدا را دوست بدار ...
حداقلش این است که یکی را دوست داری که روزی به او می رسی . . . ![]() ![]() حواســــم را هرکـــجا که پــرت می کـــنم باز کـــنار تـــو می افتد ...
![]() ![]() ﺩﺭ ﻧــﺎﻧــﻮﺍﯾـــﯽ ﻫــﻢ ﺻـــﻒ"ﯾــﮏ ﺩﺍﻧـــﻪ ﺍی"هـــا ﺟــﺪﺍﺳـــــﺖ . . . ﺍﺯ ﺟــﺬﺍﻡ ﻫــﻢ ﺑــﺪﺗــﺮ ﺍﺳــﺖ "ﺗﻨﻬﺎﯾـــــــــﯽ"
![]() ![]() تو آنجـــا . . . من اینجــــا . . . همه راستـــــ می گفتند تو کـــجا من کـــجا !
![]() ![]() وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ...
دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ... چون به قلب همدیگه زخم زدن ... نمیتونن دشمن همدیگه باشن ... چون زمانی عاشق بودن ... تنها میتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن ... ![]() ![]() مگر چند بار به دنیا آمده ایم
که اینهمه میمیریم؟ !! ![]() ![]() یه مرد با چشم هایش عاشق می شود یه زن با گوش هایش ...
برای همینه که زن ها آرایش میکنن و مردها دروغ میگن ![]() ![]() دلم یک دنیا تنهایی میخواهد
با یه عالمه تو و تمام گوشه کنارهای اغوشت ![]() ![]() چگونه است؟!
صبح كه بيدار شدي كدامين نقاب را بر مي داري؟ فصل نقابهاست... انگار كسي ما را بي نقاب نمي بيند اگر روي واقعي داشته باشيم كسي ما را نمي پسندد به دنبال لحظه ايم كه تمام نقابها از چهره ها برداشته شود ايا آن روز هيچ "خودي" باقي خواهد ماند؟ ![]() ![]() می روم...به کجا؟
نمی دانم ....حس بدی ست... بی مقصدی! کاش نه باران بند می آمد... نه خیابان به انتها می رسید.... ![]() ![]() دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟ پوزخندی زد . گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ... ......... گفتم : می خواهم امشب با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم ! دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ... گفت : کبریت هایم را نخریدند سالهاست تن می فروشم ... ![]() ![]() آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد
هیچ نشانه خاصی! فقط با هر صدایی برمیگردد . . ![]() ![]() کـاش مـی فـهـمیـدی ....
قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی: بـمان... نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛ و آرام بـگویـى: هـر طور راحـتـى ... ! ![]() ![]() خسته ام... از تـــــو نوشتن...!
کمی از خود می نویسم این "منم" که، دوستت دارم...! ![]() ![]() یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!
مثل آتش زیر خاکستر می ماند... حساب از دستم در رفته... چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم...؟ نظرات شما عزیزان: asal
![]() ساعت11:07---14 بهمن 1391
سلاممممممممم...};-
ازپستتون خوشم اومدیابهتربگم عالی بود.واقعادمت گرم ![]() یه جورایی همهش حقیقی بود. ![]() زندگی صحنه یکتایه هنرمندی ماست.هرکسی نغمه خودخواندوازصحنه رود.صحنه پیوسته به جاست.خرم ان نغمه که مردم بسپارند به یادددددد هم کلاس
![]() ساعت22:23---2 آبان 1391
باسلام
اول از همه اینکه ای کاش همه اینقد جسارت داشتن که با اسم خودشون نظر میذاشتن اونطوری منم راحتتر بودم ولی خب بازم بهشون حق میدم متاسفانه همه بچه ها اون ظرفیت لازمو ندارن... مرسی خیلی قشنگ بود و متفاوت من همیشه به وبتون سر میزنم ولی ترجیح میدم به دلیل شرایطی که گفتم نظری نذارم با اسم مستعارم که کاملا مخالفم به هر حال ممنون از زحماتتون.پیروز باشید سلام. همین که سر میزنید خیلی ممنونم ازتون. و در رابطه با اون ظرفیت که گفتید باید بگم حق با شماست و من خودم فکر نمیکردم که یروز با این چنین افرادی سر و کله بزنم که سودی برام که ندارن ضرر هم میرسونن !!!!! بازم ممنون و مرسی که نظر گذاشتید. هم کلاسییی
![]() ساعت20:52---1 آبان 1391
سلام بازم مثل همیشه عالی بود ولی باعرض معذرت بایدبگم تصویر اولتون بامتنش همخوانی نداشت...ممنون
سلام مرسی از نظر و انتقادتون. خوشحال میشم باز هم سر بزنید.
سراپا خیس از عشق و باران …
در پاسخشان چه خواهی گفت اگر بپرسند : آستینت را کدامیک تر کرده است ؟ عالی بود بهمن جان دمت گرم همکلاسی
![]() ساعت20:42---29 مهر 1391
زبون آدم با این جمله های قشنگ بند میاد.عالی بودن
بازم ممنون شنبه 29 مهر 1391برچسب:, :: 11:24 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
![]() ![]() |