موضوعات
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
گنجینه ی ادب پارسی چندان بنالم نالهها چندان برآرم رنگها تا برکنم از آینه هر منکری من زنگها بر مرکب عشق تو دل میراند و این مرکبش در هر قدم میبگذرد زان سوی جان فرسنگها بنما تو لعل روشنت بر کوری هر ظلمتی تا بر سر سنگین دلان از عرش بارد سنگها با این چنین تابانیت دانی چرا منکر شدند کاین دولت و اقبال را باشد از ایشان ننگها گر نی که کورندی چنین آخر بدیدندی چنان آن سو هزاران جان ز مه چون اختران آونگها چون از نشاط نور تو کوران همی بینا شوند تا از خوشی راه تو رهوار گردد لنگها اما چو اندر راه تو ناگاه بیخود میشود هر عقل زیرا رسته شد در سبزه زارت بنگها زین رو همیبینم کسان نالان چو نی وز دل تهی زین رو دو صد سرو روان خم شد ز غم چون چنگها زین رو هزاران کاروان بشکسته شد از ره روان زین ره بسی کشتی پر بشکسته شد بر گنگها اشکستگان را جانها بستست بر اومید تو تا دانش بیحد تو پیدا کند فرهنگها تا قهر را برهم زند آن لطف اندر لطف تو تا صلح گیرد هر طرف تا محو گردد جنگها تا جستنی نوعی دگر ره رفتنی طرزی دگر پیدا شود در هر جگر در سلسله آهنگها وز دعوت جذب خوشی آن شمس تبریزی شود هر ذره انگیزندهای هر موی چون سرهنگها دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:, :: 17:59 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را از زعفران روی من رو میبگردانی چرا یا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکن یا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشا این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم بی شمع روی تو نتان دیدن مر این دو راه را هر گه بگردانی تو رو آبی ندارد هیچ جو کی ذرهها پیدا شود بیشعشعه شمس الضحی بی باده تو کی فتد در مغز نغزان مستی یی بی عصمت تو کی رود شیطان بلا حول و لا نی قرص سازد قرصی یی مطبوخ هم مطبوخیی تا درنیندازی کفی ز اهلیله خود در دوا امرت نغرد کی رود خورشید در برج اسد بی تو کجا جنبد رگی در دست و پای پارسا در مرگ هشیاری نهی در خواب بیداری نهی در سنگ سقایی نهی در برق میرنده وفا سیل سیاه شب برد هر جا که عقلست و خرد زان سیلشان کی واخرد جز مشتری هل اتی ای جان جان جزو و کل وی حله بخش باغ و گل وی کوفته هر سو دهل کای جان حیران الصلا هر کس فریباند مرا تا عشر بستاند مرا آن کم دهد فهم بیا گوید که پیش من بیا زان سو که فهمت میرسد باید که فهم آن سو رود آن کت دهد طال بقا او را سزد طال بقا هم او که دلتنگت کند سرسبز و گلرنگت کند هم اوت آرد در دعا هم او دهد مزد دعا هم ری و بی و نون را کردست مقرون با الف در باد دم اندر دهن تا خوش بگویی ربنا لبیک لبیک ای کرم سودای تست اندر سرم ز آب تو چرخی میزنم مانند چرخ آسیا هرگز نداند آسیا مقصود گردشهای خود کاستون قوت ماست او یا کسب و کار نانبا آبیش گردان میکند او نیز چرخی میزند حق آب را بسته کند او هم نمیجنبد ز جا خامش که این گفتار ما میپرد از اسرار ما تا گوید او که گفت او هرگز بننماید قفا دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:, :: 17:57 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
چندانک خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید را میدان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما ور خود برآید بر سما کی تیره گردد آسمان کز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیا خود را مرنجان ای پدر سر را مکوب اندر حجر با نقش گرمابه مکن این جمله چالیش و غزا گر تو کنی بر مه تفو بر روی تو بازآید آن ور دامن او را کشی هم بر تو تنگ آید قبا پیش از تو خامان دگر در جوش این دیگ جهان بس برطپیدند و نشد درمان نبود الا رضا بگرفت دم مار را یک خارپشت اندر دهن سر درکشید و گرد شد مانند گویی آن دغا آن مار ابله خویش را بر خار میزد دم به دم سوراخ سوراخ آمد او از خود زدن بر خارها بی صبر بود و بیحیل خود را بکشت او از عجل گر صبر کردی یک زمان رستی از او آن بدلقا بر خارپشت هر بلا خود را مزن تو هم هلا ساکن نشین وین ورد خوان جاء الْقَضا ضاق الْفَضا فرمود رب العالمین با صابرانم همنشین ای همنشین صابران افْرِغْ عَلَیْنا صَبْرَنا رفتم به وادی دگر باقی تو فرما ای پدر مر صابران را میرسان هر دم سلامی نو ز ما دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:, :: 17:51 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
امروز دیدم یار را آن رونق هر کار را میشد روان بر آسمان همچون روان مصطفی خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل از تابش او آب و گل افزون ز آتش در ضیا گفتم که بنما نردبان تا برروم بر آسمان گفتا سر تو نردبان سر را درآور زیر پا چون پای خود بر سر نهی پا بر سر اختر نهی چون تو هوا را بشکنی پا بر هوا نه هین بیا بر آسمان و بر هوا صد رد پدید آید تو را بر آسمان پران شوی هر صبحدم همچون دعا دو شنبه 28 بهمن 1392برچسب:, :: 17:50 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
![]() ![]() |