موضوعات
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
گنجینه ی ادب پارسی آخر برج شد ست
زير اقساط و بدهكاري ها
باز دارد كمرم مي شكند
غصّه مي ريزد در چاه دلم
من فرو رفته چو خر توي گلم
غم زندان ،غم برگشتن چك
خواب در چشم ترم مي شكند....
***
نگران با من اِستاد ه زنم
لرزه افتاد ه ز ترسش به تنم
چونكه بي پولم و باز
ظرف چيني را بر فرق سرم مي شكند.....
زرت من قمصور است
پول چندين قرن از من دور است
در چنين وضع قاراشميش و نه چندان دلخواه
مي رسد گلّه ي مهمان از راه!
يا كه از بد بختي،
پاي لنگ پسرم مي شكند.....
باز بي انگيز ه
مي روم توي كلاس
دم در منگم و از هول طلبكار و هراس
پاي اين نصفه سواد و هنرم مي شكند پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:, :: 18:18 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
پسری گیر داده بود،مدام
که پدر جزوه و کتاب بخر
بفرستم کلاس رایانه
تا که با علم و دانش و تحصیل ادامه مطلب ... دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 11:50 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
دوست داشتم قبل از رفتنم چندتا نکته و اندرز برای شما داشته باشم، هرچند که می دانم نسل امروز نسبت به هرگونه پند و نصیحتی آلرژی دارد و زود فیوز می پراند. اما خب با تحمل کردن این چند خط، جانتان که بالا نمی آید، ناسلامتی من دارم می میرم. پس خوب و با دقت گوش بدهید: شنگول جان! تو برادر بزرگتر آن دوتای دیگر هستی، پس مراقبشان باش، مرسی. دفعه قبل که آقا گرگه وارد خانه شده بود و تو و منگول را قورت داده بود، من رسیدم و شکمش را پاره کردم و آزادتان کردم. اما از این به بعد من دیگر نیستم. اون قدیم مدیم ها قصه اینجوری بود که آقا گرگه اول صدایش را نازک می کرد و در می زد، شما پا نمی دادید.بعد دستهایش را آردی می کرد، شما پا نمی دادید.بعد سر و صورت و پاهایش را سفید می کرد، شما گول می خوردید و پا می دادید و در را باز می کردید. اما توی این دور و زمانه، عزیزم! گرگ ها اینقدر پر رو شده اند که نه تنها صدا نازک نمی کنند بلکه ادعای مامان شما بودن را هم ندارند و صاف و پوست کنده می گویند که: « لطفاً در را باز کنید؛ من گرگ هستم!» تا اینجایش که جای ترس ندارد. اما من از این می ترسم که شما هم آنقدر بزغاله باشید که حاضر شوید در و دروازه را راحت به روی گرگ باز کنید و نه تنها منتظر منت و التماس و در نهایت حمله آقا گرگه نشوید بلکه خودتان داوطلبانه open door شوید. و توی شکم گرگه افتخار کنید که ما اگر در را باز نمی کردیم، خانه را روی سرمان خراب می کرد! دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 11:39 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
شنبه 6 آبان 1391برچسب:, :: 17:46 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
شنبه 6 آبان 1391برچسب:, :: 17:29 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, :: 10:5 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
سه شنبه 7 شهريور 1391برچسب:, :: 11:19 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
اوايل شب بود. دلشوره عجيبي تمام بدنم را فرا گرفته بود. بعد از اينكه راه افتاديم به اصرار مادرم يك سبد گل خريديم. خدا خير كساني را بدهد كه باعث و باني اين رسم و رسومهاي آبكي شدند. آن زمانها صحراي خدا بود و تا دلت هم بخواهد گل! چند شاخه گل مي كندن و كارشان راه مي افتاد، ولي توي اين دوره و زمونه حتي گل خريدن هم براي خودش مكافاتي دارد كه نگو نپرس!!! قبل از اينكه ... ادامه مطلب ... شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, :: 12:40 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
ای یار به جهنم که مرا دوست نداری از عشق تو هرگز نکنم گریه و زاری ادامه مطلب ... شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, :: 12:30 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
نيمه شب پريشب گشتم دچار کابوس لطفا به ادامه ی مطلب برید ادامه مطلب ... شنبه 19 فروردين 1391برچسب:عکس, :: 17:57 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
![]() ![]() |