موضوعات
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
گنجینه ی ادب پارسی یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا نور تویی سور تویی دولت منصور تویی مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 15:16 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی بلبل سرمست تویی جانب گلزار بیا گوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویی یوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیا از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان بار دگر رقص کنان بیدل و دستار بیا روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا ای دل آغشته به خون چند بود شور و جنون پخته شد انگور کنون غوره میفشار بیا ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا ای دل آواره بیا وی جگر پاره بیا ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا ای نفس نوح بیا وی هوس روح بیا مرهم مجروح بیا صحت بیمار بیا ای مه افروخته رو آب روان در دل جو شادی عشاق بجو کوری اغیار بیا بس بود ای ناطق جان چند از این گفت زبان چند زنی طبل بیان بیدم و گفتار بیا دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 15:15 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما ای یوسف دیدار ما ای رونق بازار ما نک بر دم امسال ما خوش عاشق آمد پار ما ما مفلسانیم و تویی صد گنج و صد دینار ما ما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ما ما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ما ما خستگانیم و تویی صد مرهم بیمار ما ما بس خرابیم و تویی هم از کرم معمار ما من دوش گفتم عشق را ای خسرو عیار ما سر درمکش منکر مشو تو بردهای دستار ما واپس جوابم داد او نی از توست این کار ما چون هرچ گویی وادهد همچون صدا کهسار ما من گفتمش خود ما کهیم و این صدا گفتار ما زیرا که که را اختیاری نبود ای مختار ما دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 15:14 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا از آسمان آمد ندا کای ماه رویان الصلا ای سرخوشان ای سرخوشان، آمد طرب دامن کشان بگرفته ما زنجیر او، بگرفته او دامان ما آمد شراب آتشین، ای دیو غم، کنجی نشین ای جان مرگ اندیش، رو، ای ساقی باقی، درآ ای هفت گردون مست تو ما مهرهای در دست تو ای هست ما از هست تو در صد هزاران مرحبا ای مطرب شیرین نفس هر لحظه میجنبان جرس ای عیش، زین نه بر فرس، بر جان ما زن ای صبا ای بانگ نای خوش سمر، در بانگ تو طعم شکر آید مرا شام و سحر از بانگ تو بوی وفا بار دگر آغاز کن آن پردهها را ساز کن بر جمله خوبان ناز کن ای آفتاب خوش لقا خاموش کن، پرده مدر، سغراق خاموشان بخور ستار شو ستار شو خو گیر از حلم خدا دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 15:12 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا پیش آر نوشانوش را از بیخ برکن هوش را آن عیش بیروپوش را از بند هستی برگشا در مجلس ما سرخوش آ برقع ز چهره برگشا زان سان که اول آمدی ای یَفْعَلُ الله ما یشا دیوانگان جسته بین از بند هستی رسته بین در بیدلی دل بسته بین کاین دل بود دام بلا زوتر بیا هین دیر شد دل زین ولایت سیر شد مستش کن و بازش رهان زین گفتن زوتر بیا بگشا ز دستم این رسن بربند پای بوالحسن پر ده قدح را تا که من سر را بنشناسم ز پا بی ذوق آن جانی که او در ماجرا و گفت و گو هر لحظه گرمی میکند با بوالعلی و بوالعلا نانم مده آبم مده آسایش و خوابم مده ای تشنگی عشق تو صد همچو ما را خونبها امروز مهمان توام مست و پریشان توام پر شد همه شهر این خبر کامروز عیش است الصلا هر کو بجز حق مشتری جوید نباشد جز خری در سبزه این گولخن همچون خران جوید چرا میدان که سبزه گولخن گنده کند ریش و دهن زیرا ز خضرای دمن فرمود دوری مصطفی دورم ز خضرای دمن دورم ز حورای چمن دورم ز کبر و ما و من مست شراب کبریا از دل خیال دلبری برکرد ناگاهان سری ماننده ماه از افق ماننده گل از گیا جمله خیالات جهان پیش خیال او دوان مانند آهن پارهها در جذبه آهن ربا بد لعلها پیشش حجر شیران به پیشش گورخر شمشیرها پیشش سپر خورشید پیشش ذرهها عالم چو کوه طور شد هر ذرهاش پرنور شد مانند موسی روح هم افتاد بیهوش از لقا هر هستییی در وصل خود در وصل اصل اصل خود خنبک زنان بر نیستی دستک زنان اندر نما سرسبز و خوش هر ترهای نعره زنان هر ذرهای کالصبر مفتاح الفرج و الشکر مفتاح الرضا گل کرد بلبل را ندا کای صد چو من پیشت فدا حارس بدی سلطان شدی تا کی زنی طال بقا ذرات محتاجان شده اندر دعا نالان شده برقی بر ایشان برزده مانده ز حیرت از دعا السلم منهاج الطلب الحلم معراج الطرب و النار صراف الذهب و النور صراف الولا العشق مصباح العشا و الهجر طباخ الحشا و الوصل تریاق الغشا یا من علی قلبی مشا الشمس من افراسنا و البدر من حراسنا و العشق من جلاسنا من یدر ما فی راسنا یا سایلی عن حبه اکرم به انعم به کل المنی فی جنبه عند التجلی کالهبا یا سایلی عن قصتی العشق قسمی حصتی و السکر افنی غصتی یا حبذا لی حبذا الفتح من تفاحکم و الحشر من اصباحکم القلب من ارواحکم فی الدور تمثال الرحا اریاحکم تجلی البصر یعقوبکم یلقی النظر یا یوسفینا فی البشر جودوا بما الله اشتری الشمس خرت و القمر نسکا مع الاحدی عشر قدامکم فی یقظه قدام یوسف فی الکری اصل العطایا دخلنا ذخر البرایا نخلنا یا من لحب او نوی یشکوا مخالیب النوی دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 15:11 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی در خواب غفلت بیخبر زو بوالعلی و بوالعلا زان می که در سر داشتم من ساغری برداشتم در پیش او میداشتم گفتم که ای شاه الصلا گفتا چیست این ای فلان گفتم که خون عاشقان جوشیده و صافی چو جان بر آتش عشق و ولا گفتا چو تو نوشیدهای در دیگ جان جوشیدهای از جان و دل نوشش کنم ای باغ اسرار خدا آن دلبر سرمست من بستد قدح از دست من اندرکشیدش همچو جان کان بود جان را جان فزا از جان گذشته صد درج هم در طرب هم در فرج میکرد اشارت آسمان کای چشم بد دور از شما دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 15:10 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
بادا مبارک در جهان سور و عروسیهای ما سور و عروسی را خدا ببرید بر بالای ما زهره قرین شد با قمر طوطی قرین شد با شکر هر شب عروسیی دگر از شاه خوش سیمای ما ان القلوب فرجت ان النفوس زوجت ان الهموم اخرجت در دولت مولای ما بسم الله امشب بر نوی سوی عروسی میروی داماد خوبان میشوی ای خوب شهرآرای ما خوش میروی در کوی ما خوش میخرامی سوی ما خوش میجهی در جوی ما ای جوی و ای جویای ما خوش میروی بر رای ما خوش میگشایی پای ما خوش میبری کفهای ما ای یوسف زیبای ما از تو جفا کردن روا وز ما وفا جستن خطا پای تصرف را بنه بر جان خون پالای ما ای جان جان جان را بکش تا حضرت جانان ما وین استخوان را هم بکش هدیه بر عنقای ما رقصی کنید ای عارفان چرخی زنید ای منصفان در دولت شاه جهان آن شاه جان افزای ما در گردن افکنده دهل در گردک نسرین و گل کامشب بود دف و دهل نیکوترین کالای ما خاموش کامشب زهره شد ساقی به پیمانه و به مد بگرفته ساغر میکشد حمرای ما حمرای ما والله که این دم صوفیان بستند از شادی میان در غیب پیش غیبدان از شوق استسقای ما قومی چو دریا کف زنان چون موجها سجده کنان قومی مبارز چون سنان خون خوار چون اجزای ما خاموش کامشب مطبخی شاهست از فرخ رخی این نادره که میپزد حلوای ما حلوای ما دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما چون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ما ای چشم ابر این اشکها میریز همچون مشکها زیرا که داری رشکها بر ماه رخساران ما این ابر را گریان نگر وان باغ را خندان نگر کز لابه و گریه پدر رستند بیماران ما ابر گران چون داد حق از بهر لب خشکان ما رطل گران هم حق دهد بهر سبکساران ما بر خاک و دشت بینوا گوهرفشان کرد آسمان زین بینوایی میکشند از عشق طراران ما این ابر چون یعقوب من وان گل چو یوسف در چمن بشکفته روی یوسفان از اشک افشاران ما یک قطرهاش گوهر شود یک قطرهاش عبهر شود وز مال و نعمت پر شود کفهای کف خاران ما باغ و گلستان ملی اشکوفه میکردند دی زیرا که بر ریق از پگه خوردند خماران ما بربند لب همچون صدف مستی میا در پیش صف تا بازآیند این طرف از غیب هشیاران ما سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:, :: 11:36 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
ای از ورای پردهها تاب تو تابستان ما ما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ما ای چشم جان را توتیا آخر کجا رفتی بیا تا آب رحمت برزند از صحن آتشدان ما تا سبزه گردد شورهها تا روضه گردد گورها انگور گردد غورهها تا پخته گردد نان ما ای آفتاب جان و دل ای آفتاب از تو خجل آخر ببین کاین آب و گل چون بست گرد جان ما شد خارها گلزارها از عشق رویت بارها تا صد هزار اقرارها افکند در ایمان ما ای صورت عشق ابد خوش رو نمودی در جسد تا ره بری سوی احد جان را از این زندان ما در دود غم بگشا طرب روزی نما از عین شب روزی غریب و بوالعجب ای صبح نورافشان ما گوهر کنی خرمهره را زهره بدری زهره را سلطان کنی بیبهره را شاباش ای سلطان ما کو دیدهها درخورد تو تا دررسد در گرد تو کو گوش هوش آورد تو تا بشنود برهان ما چون دل شود احسان شمر در شکر آن شاخ شکر نعره برآرد چاشنی از بیخ هر دندان ما آمد ز جان بانگ دهل تا جزوها آید به کل ریحان به ریحان گل به گل از حبس خارستان ما سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:, :: 11:35 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
ای شاه جسم و جان ما خندان کن دندان ما سرمه کش چشمان ما ای چشم جان را توتیا ای مه ز اجلالت خجل عشقت ز خون ما بحل چون دیدمت میگفت دل جاء القضا جاء القضا ما گوی سرگردان تو اندر خم چوگان تو گه خوانیش سوی طرب گه رانیش سوی بلا گه جانب خوابش کشی گه سوی اسبابش کشی گه جانب شهر بقا گه جانب دشت فنا گه شکر آن مولی کند گه آه واویلی کند گه خدمت لیلی کند گه مست و مجنون خدا جان را تو پیدا کردهای مجنون و شیدا کردهای گه عاشق کنج خلا گه عاشق رو و ریا گه قصد تاج زر کند گه خاکها بر سر کند گه خویش را قیصر کند گه دلق پوشد چون گدا طرفه درخت آمد کز او گه سیب روید گه کدو گه زهر روید گه شکر گه درد روید گه دوا جویی عجایب کاندرون گه آب رانی گاه خون گه بادههای لعل گون گه شیر و گه شهد شفا گه علم بر دل برتند گه دانش از دل برکند گه فضلها حاصل کند گه جمله را روبد بلا روزی محمدبک شود روزی پلنگ و سگ شود گه دشمن بدرگ شود گه والدین و اقربا گه خار گردد گاه گل گه سرکه گردد گاه مل گاهی دهلزن گه دهل تا میخورد زخم عصا گه عاشق این پنج و شش گه طالب جانهای خوش این سوش کش آن سوش کش چون اشتری گم کرده جا گاهی چو چه کن پست رو مانند قارون سوی گو گه چون مسیح و کشت نو بالاروان سوی علا تا فضل تو راهش دهد وز شید و تلوین وارهد شیاد ما شیدا شود یک رنگ چون شمس الضحی چون ماهیان بحرش سکن بحرش بود باغ و وطن بحرش بود گور و کفن جز بحر را داند وبا زین رنگها مفرد شود در خنب عیسی دررود در صبغه الله رو نهد تا یفعل الله ما یشا رست از وقاحت وز حیا وز دور وز نقلان جا رست از برو رست از بیا چون سنگ زیر آسیا انا فتحنا بابکم لا تهجروا اصحابکم نلحق بکم اعقابکم هذا مکافات الولا انا شددنا جنبکم انا غفرنا ذنبکم مما شکرتم ربکم و الشکر جرار الرضا مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن باب البیان مغلق قل صمتنا اولی بنا سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:, :: 11:27 :: نويسنده : بهمن خسروجردی
![]() ![]() |